در تنهایی اشکهای آسمان..
ود ر زمین خدا پر از نام بی نشان و من پر غم های یک شاعر
در زمین خدا سوختن شاخه های سوسن هم ملالی نبود.
در این میانه پای دربهشت و یک پای در جهنم
همه همه وهم بود و خیال یاد مالیخولیای سی سالگی
و بستر خورشید که ملالت آفرینش را نورانی کرد
ونه سالگی دختر دریا که به قائدگی محکوم
که سنتی پای تا پای او
شعر شاملو با تسخر سهراب که همه را این شاعرخوانده بود
, یک کودک که میگفت پدر چرا دنیا اینقدر کوچولوست؟
مـــــــــــــــازیــــــــــــــــــــار